حیله ساختن. حیله کردن. تدبیر کردن: دل شیرین حساب شیر میکرد چه فن سازد، در آن تدبیر میکرد. نظامی. بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت بیمایه زبون باشد هرچند که بستیزد. سعدی
حیله ساختن. حیله کردن. تدبیر کردن: دل شیرین حساب شیر میکرد چه فن سازد، در آن تدبیر میکرد. نظامی. بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت بیمایه زبون باشد هرچند که بستیزد. سعدی
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن: و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ. فرخی (از آنندراج). چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ. فرخی
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن: و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ. فرخی (از آنندراج). چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ. فرخی
راندن. دورکردن. بیرون کردن. (یادداشت مؤلف). متخ. (منتهی الارب) : اجتفاء، دورساختن کسی را از جای وی. (منتهی الارب) : به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را. صائب تبریزی. رجوع به دورکردن شود
راندن. دورکردن. بیرون کردن. (یادداشت مؤلف). متخ. (منتهی الارب) : اجتفاء، دورساختن کسی را از جای وی. (منتهی الارب) : به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را. صائب تبریزی. رجوع به دورکردن شود
بخور کردن خوشبوئیها. (آنندراج). - بوی خوش سوختن، عود و جز آن را بر آتش نهادن. خوشبوی ساختن جایی را: بفرمود شاه آتش افروختن برسم مغان بوی خوش سوختن. نظامی (از آنندراج)
بخور کردن خوشبوئیها. (آنندراج). - بوی خوش سوختن، عود و جز آن را بر آتش نهادن. خوشبوی ساختن جایی را: بفرمود شاه آتش افروختن برسم مغان بوی خوش سوختن. نظامی (از آنندراج)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)
نوساخت. نوساز. جدیدالبناء، نورسیده. تازه به دوران رسیده: علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود من روی کار بدیدم این قوم نوساخته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. (تاریخ بیهقی)
نوساخت. نوساز. جدیدالبناء، نورسیده. تازه به دوران رسیده: علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود من روی کار بدیدم این قوم نوساخته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. (تاریخ بیهقی)